حبّ علی(علیه‌السّلام)

امّا یک چیزی هم وجود دارد و آن اينکه امشب ما دستِ خالی نیستیم. این را مکرّر گفته‌ام. این‏طور نیست كه هیچ‏ چیز نداشته باشيم. بلكه یک گوهر گران‏بها در دلم دارم و به آن اتّکا مي‏كنم و آن حبّ علی(علیه‌السّلام) است.
در خانه علی(علیه‌السّلام) برویم.
می‌نویسند:
علی(علیه‌السّلام) هر شب از شب‏های ماه رمضان، منزل یکی از فرزندان خود می‌رفتند. شب نوزدهم منزل دخترش امّ‏کلثوم بود.
امّ‏کلثوم می‌گوید:
 اوّل مغرب پدر وارد شد و به نماز ایستاد. من افطار را در طبقی برای او حاضر کردم. دو عدد نان جو بود، یک کاسة شیر و مقداری نمک سوده.
نماز علی(علیه‌السّلام) كه تمام شد، نگاهی به طبق کرد و گفت: برای من افطار حاضر کردی؟
عرض کردم: بلی. فرمود: و برای من دو خورش گذاشته‌ای؟ چه وقت من دو خورشت مصرف کرده‌ام؟ آيا نمی‌دانی من از پسر عمّ‏ و برادرم رسول خدا متابعت می‌کنم؟ شروع کرد دختر را نصیحت کردن: دخترم هر کس در دنیا غذایش، پوشاکش و خوراکش نیکوتر، روز قیامت ایستادنش در محضر خداوند بیشتر است؟ ای دختر!
بدان در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عذاب است. به خدا قسم اگر یکی از این دو خورشت را برنداری، افطار نمی‌کنم.
امّ‏کلثوم می‌گوید: کاسه شیر را برداشتم.
دو لقمه نان جو با نمک افطار کرد و بعد پدرم ایستاد به نماز و مرتّب نماز می‌خواند.
گاهی به صحن خانه می‌آمد و نگاهی به آسمان می‌کرد. مضطرب بود.
امّ‏کلثوم می‌گوید: پیش پدر آمدم و گفتم: پدر! این چه حالی است كه امشب در شما می‌بینم؟ این چه اضطرابی است؟
علي(عليه‏السّلام) به من رو کرد و گفت:

«وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُ»

به خدا قسم! دروغ نمی‌گویم و به من دروغ گفته نشده؛ امشب همان شب است که به من وعده داده شده است،

«اللَّهُمَّ بَارِكْ لِي فِي الْمَوْتِ»
خدا! مرگ را بر علی مبارک کن.
دخترم! صبحِ امشب پدرت را شهید می‌کنند.

امّ‏كلثوم می‌‌گوید:

پدر آماده رفتن به مسجد شد، وارد صحن شد، دیدم پرندگان اطراف پدرم را گرفته‌اند و سیحه می‌زنند. زبان حال پرندگان این است: علی نرو، علی نرو.
مي‏گويد: آمديم تا این‏ها را کنار بزنيم، علي‏(عليه‏السّلام) فرمود: با این‏ها کاری نداشته باشید.
«فَإِنَّهُنَّ نَوَائِحُ» این‏ها صیحه می‌زنند امّا بعدش گریه‌ها و ناله‌ها است که بلند می‌شود.
آمد در خانه، حلقه در به کمربند علی اصابت کرد و کمربندش باز شد. معلوم می‌شود جمادات هم به علی علاقه‌مند هستند و می‌گویند: علی نرو.
وارد مسجد شد. در تاریخ می‌نویسند: در مسجد چند رکعت نماز خواند و به بالای بام مسجد رفت. نگاهی به افق کرد.گفت:
ای سپیده دم! نشد كه روزی طلوع كني و چشمان علی در خواب باشد.
پائین آمد و وارد شبستان شد، چراغ‌ها را روشن کرد و کسانی را که خفته بودند بیدار کرد. به آن خبیث ازل و ابد رسید، دید به رو خوابيده است. گفت:
این‏طور نخواب، این خواب شیاطین است و بعد فرمود: تو قصدی به خاطر داری که اگر بخواهم بگویم، می‌توانم و از قصد تو آسمان‏ها می‌خواهد فرو ریزد و زمین چاک شود و کوه‌ها سرنگون گردد. وارد محراب شد. نمي‏گويم چه شد.

منادی بین زمین و آسمان ندا کرد:
«تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ نُجُومُ السَّمَاءِ وَ أَعْلَامُ التُّقَى وَ انْفَصَمَتْ وَ اللَّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ الْوَصِيُّ الْمُجْتَبَى قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى قُتِلَ وَ اللَّهِ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ»... .
التماس دعا
حاج آقا مجتبی تهرانی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : سه شنبه 16 تير 1394برچسب:, | 3:5 | نويسنده : Shabgard |