ملا محمد باقر مجلسي(ره) در بحار الانوار فرموده

ملا محمد باقر مجلسي(ره) در بحار الانوار فرموده : «اتفقت الامامية رضوان الله عليهم علي ان والدي الرسول و کل اجداده الي آدم عليه السلام کانوا مسلمين بل کانوا من الصديقين،اما انبياء مرسلين او اوصياء معصومين،و لعل بعضهم لم يظهر الاسلام لتقية او لمصلحة دينية »(1) يعني شيعه اماميه متفقا گفته اند که پدر و مادر رسول خدا و همه اجداد آن بزرگوار تا به آدم ابوالبشر همگي مسلمان و معتقد بخداي يکتا بوده و بلکه از«صديقين »بوده اند که يا پيامبرمرسل و يا از اوصياء معصومين بوده اند ، و شايد برخي از ايشان به خاطر تقيه يا مصالح ديني ديگري اسلام خود را اظهارنکرده اند.

و شيخ طبرسي (ره) در مجمع البيان در مورد«آزر»که درقرآن بعنوان پدر ابراهيم نامش ذکر گرديده گويد: «ان آزر کان جد ابراهيم عليه السلام لامه،او کان عمه من حيث صح عندهم ان آباء النبي-صلي الله عليه و آله-الي آدم کلهم کانواموحدين،و اجمعت الطائفة علي ذلک...»(2) يعني اصحاب ما علماء شيعه گفته اند که «آزر»جد مادري ابراهيم عليه السلام و يا عموي آن حضرت بوده چون اين مطلب نزد آنها ثابت شده که پدران رسول خدا صلي الله عليه و آله تا آدم همه شان موحد بوده اند ، و طائفه شيعه بر اين مطلب اجماع دارند. و چنانچه مشاهده مي کنيد در گفتار اين دو عالم بزرگوار شيعه ادعاي اجماع و اتفاق بر اين مطلب شده و بلکه اين مطلب نزد دانشمندان اهل سنت نيز معروف بوده که فخر رازي در تفسير خودگويد : «و قالت الشيعه:ان احدا من آباء الرسول-صلي الله عليه و آله و اجداده ما کان کافرا...» (3) يعني شيعه گفته اند که احدي از پدران رسول خدا و اجدادآنحضرت کافر نبوده اند...

و از اينکه بطور عموم اين مطلب را به شيعه نسبت مي دهد چنين استفاده ميشود،که اين مطلب از مسائل مورد اتفاق و اجماع شيعه بوده همانگونه که از مرحوم مجلسي و شيخ طبرسي نقل کرديم.

و اما دانشمندان اهل سنت

در ميان علماء اهل سنت در اين باره اختلاف زيادي است ، و جمعي از آنها مانند سيوطي و برخي ديگر همانند شيعه عقيده دارند که پدر و مادر رسول خدا و اجداد آن حضرت همگي موحد بوده اند،و بخصوص سيوطي در اين باره بطور تفصيل سخن گفته و اين مطلب را از نظر عقل و نقل به اثبات رسانده (4) ،و جمعي نيز آنها را و حتي عبد الله پدر آن حضرت را کافر و مشرک دانسته اند.(5) برخي از دليل هاي نقلي بر اين مطلب و گاهي ديده مي شود که براي اينمطلب به اين آيه شريفه نيزاستدلال شده که خداي تعالي فرموده : «و توکل علي العزيز الرحيم،الذي يراک حين تقوم،و تقلبک في الساجدين...» (6) و بر خداي مقتدر و مهربان توکل کن،آن خدائي که تو رادر هنگامي که به نماز مي ايستي مي بيند، و به کشتنت در ميان سجده کنندگان، که بر طبق پاره اي روايات و استدلال برخي ازاهل تفسير آمده که منظور از«تقلب در ميان ساجدان» دوران تحول رسول خدا از صلبهاي شامخ و رحمهاي پاک است، و از اين آيه استفاده مي شود که اجداد آن بزرگوار همگي موحد و ساجد درپيشگاه خداي تعالي بوده اند. و روايتي هم در اين باره از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده که فرمود: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الي ارحام الطاهرات » (7) يعني پيوسته من منتقل شدم از صلبهاي مردان پاک به رحمهاي زنان پاک... و در روايتي نيز که در مجمع البيان طبرسي (ره) پس ازعبارتي که قبلا ذکر شد آمده اينگونه است که رسول خدا (ص) فرمود: «...لم يزل ينقلني الله من اصلاب الطاهرين الي ارحام المطهرات،حتي اخرجني في عالمکم هذا،لم يدنسني بدنس الجاهلية » يعني پيوسته خداوند مرا از صلبهاي مردان پاک به رحمهاي زنان پاک منتقل کرد تا وقتي که در اين عالم شما وارد کرد و به چرکيهاي جاهليت آلوده ام نکرد. و در زيارت وارث در باره امام حسين عليه السلام نوه رسول خدا (ص) نظير همين عبارت را ميخوانيم : «اشهد انک کنت نورا في الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة،لم تنجسک الجاهلية بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثيابها»

ولي بايد گفت : اثبات اين مطلب از روي اين تفسيرو روايت کار دشواري است زيرا اين اثبات ، فرع بر صحت رواياتي است که در تفسير اين آيات وارد شده و هم چنين فرع برصحت اين روايت نبوي است که اثبات آن نيز مشکل و قابل خدشه است چنانچه منظور از صلبهاي طاهر و رحمهاي مطهره نيزممکن است پاکي و طهارت مولد در برابر ازدواجهاي ناصحيح و شبهه ناک و سفاح زمان جاهليت باشد،و از تعبير«دنس جاهليت »نيز ظاهرا همين معني استفاده مي شود (8) ،و بنابر اين مهم براي ما در اينجا،همان اجماع و اتفاقي است که در گفتارعلماي اعلام و دانشمندان بزرگوار ما آمده است.

پاره اي اشکالات بر اين مطلب

يکي از اشکالهائي که بر اين مطلب شده اين اشکال است که چگونه مردان موحدي مانند عبد المطلب و قصي بن کلاب نام فرزندان خود را عبد مناف ، و عبد العزي گذارده اند... (9) و چنانچه ميدانيم «مناف » و«عزي » نام دو بت بوده است؟ ولي با توجه به اينکه مسئله نامگذاري در گذشته و بلکه هم اکنون نيز غالبابدست مادران و يا مادر بزرگان و يا بزرگ قبيله و يا ديگران انجام مي شده و در بسياري از موارد پدران چندان دخالتي نداشته اند، و يا زياد ديده شده که پدر و مادر براي فرزند نامي انتخاب کرده اند ولي همان فرزند در ميان مردم به نام ديگري مشهور شده و همان نام مشهور روي او مانده است، چنانچه در باره خود عبد المطلب آمده است که نامش «شيبة الحمد»بود (10) ولي چون در وقت ورود به مکه پشت سر عمويش مطلب بر شتر سوار بود مردم خيال کردند او بنده مطلب است که او را از يثرب خريداري کرده و به مکه آورده است به شرحي که در زندگاني رسول خدا(ص)آمده (11) و يا درباره خود عبد مناف در تاريخ آمده که نام اصلي او«مغيرة »بوده ولي مادر و يا کسان او نامش را«عبد مناف »گذارده اند.

و ما هم اکنون پس از گذشت قرنها از ظهور اسلام،و با همه سفارشهايي که در باره نام گذاري و اهميت آن از طريق ائمه بزرگوار و رهبران الهي شده است مي بينيم هنوز در مسئله نام گذاري دقت نمي شود،و روي چشم و هم چشمي و رسوم و سنتهاي محلي،و به تعبير ساده نامهاي «من درآوري» نامهاي بي معني و روي فرزندان خود مي گذارند.

اشکالي ديگر

باري اين سئوال و اشکال چندان مهم نيست که ما وقت خود و شما را روي جواب آن زياد بگيريم،و در اينجا اشکال ديگري است که لازم است قدري روي آن بحث و تحقيق شود و آن اين اشکال است که ظاهر قرآن کريم مخالف با اين اجماع و اتفاق است.زيرا در قرآن نام پدر ابراهيم که يکي از اجدادرسول خدا (ص) است «آزر» ذکر شده و او به صريح آيات قرآني مرد بت پرستي بوده که ابراهيم پيوسته با او در اين باره محاجه ميکرد.

بحث در باره «آزر» و ارتباط او با ابراهيم خليل عليه السلام

اين اشکال را با توضيح بيشتري اينگونه طرح کرده اند که در قرآن کريم در چند جا نام «آزر» بت پرست و طرفدار بت بعنوان پدر ابراهيم،و در برخي از جاها نام پدر ابراهيم بعنوان شخص بت پرست و مدافع بت پرستي که ابراهيم را در مبارزه اش با اين مرام مورد تهديد و مؤاخذه قرار داده است آمده مانند اين آيات:

«و اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما آلهة،اني اراک و قومک في ضلال مبين » (12)

«و اذکر في الکتاب ابراهيم انه کان صديقا نبيا،اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغني عنک شيئا» (13)

«و اتل عليهم نبا ابراهيم،اذ قال لابيه و قومه ما تعبدون،قالوا نعبداصناما فنظل لها عاکفين...» (14)

و آيات ديگري نظير آيات فوق (15) که پدر ابراهيم عليه السلام را که در يکجا يعني در همان سوره انعام نامش را«آزر»ذکر کرده است به عنوان مردي بت پرست و طرفدار بت نام برده و بلکه در سوره مريم به دنبال آيات فوق از زبان پدر ابراهيم نقل شده که با او بمحاجه پرداخته و در پايان ابراهيم عليه السلام را سرزنش و تهديد کرده و مي گويد: «...قال اراغب انت عن الهتي يا ابراهيم.لئن لم تنته لارجمنک و اهجرني مليا» (16) اکنون گفته ميشود با توجه به اينکه ابراهيم عليه السلام ازاجداد رسول خدا است و پدرش آزر بت پرست و حامي بت پرستي بوده چگونه پاسخ ميدهيد؟

جواب اين اشکال هم آن است که در لغت عرب و بلکه زبان هاي ديگر که يکي از آنها هم زبان فارسي خودمان است لفظ «اب »و«پدر»همانگونه که به پدر صلبي گفته ميشود،به سر پرست و عمو و پدر مادر و معلم و شوهر مادر انسان و به هر کس که نوعي حق تربيت و سرپرستي انسان را داشته باشد اطلاق مي شود،چنانچه از آن طرف لفظ «ابن» و«پسر» نيز هم بر پسرصلبي گفته مي شود،و هم بر پسر دختر و شاگرد و هر کس که بنوعي تحت تکفل و تربيت انسان باشد. در قرآن کريم در سوره بقره آنجا که حضرت يعقوب در وقت مرگ به پسرانش وصيت ميکند آمده است که به آنها گفت: پس از من چه چيز را مي پرستيد؟ «قالوا نعبد الهک و اله آبائک ابراهيم و اسماعيل و اسحق...» (17) گفتند:ما معبود تو و معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مي پرستيم که اطلاق پدر بر اسماعيل شده در صورتيکه اسماعيل عموي يعقوب بود و پدرش اسحاق بوده. و از آن طرف نيز در سوره انعام عيسي عليه السلام را از ذريه و پسران ابراهيم عليه السلام شمرده در صورتيکه نسبت آنحضرت از طرف مادرش مريم به ابراهيم ميرسد،آنجا که فرمايد: «و من ذريته داود و سليمان...»تا آنجا که فرمايد«...و زکرياو يحيي و عيسي و الياس » (18)

و بدانچه گفته شد بايد اين مطلب را نيز اضافه کرد که بنا بگفته اهل تاريخ ميان اهل انساب اختلافي نيست در اينکه نام پدر ابراهيم «تارخ» به خاء معجمة، و يا«تارح» به حاء مهملة بوده است (19) ،چنانچه از تورات نيز نقل شده که نام پدر ابراهيم را«تارخ» ذکر کرده (20) و از اثبات الوصية مسعودي نقل شده که گفته است: آزر جد مادري ابراهيم و منجم نمرود بود،و پدر ابراهيم نامش تارخ بود که در هنگام کودکي ابراهيم،وي از دنيا رفت و ابراهيم تحت سرپرستي «آزر»جد مادري خود قرار گرفت (21).

و مرحوم استاد علامه طباطبائي در اين باره استدلال جالبي ازروي خود آيات کريمه قرآن آورده واز آنها استفاده کرده است که طبق آيات قرآن کريم «آزر» پدر صلبي ابراهيم نبوده و پدرصلبي او شخص ديگري بوده که از او تعبير به «والد» شده است،و خلاصه گفتار ايشان در تفسير آيه 74 سوره انعام اين گونه است که فرموده : دقت و تدبر در آيات کريمه اي که در باره حضرت ابراهيم عليه السلام و داستانهاي آنحضرت در قرآن آمده انسانرا به اين مطلب راهنمائي مي کند که ابراهيم عليه السلام در آغاز با مردي روبروميشود که قرآن ميگويد وي پدر ابراهيم و نامش آزر بوده و اصرارداشته که او دست از بت پرستي بردارد و از مرام توحيد پيروي کند،و آن مرد نيز ابراهيم را تهديد کرده و طرد نموده و بدو دستورهجرت و دوري از وي را داده است.(22) ابراهيم عليه السلام که چنان مي بيند به او درود فرستاده و وعده آمرزش خواهي و استغفار از درگاه حق را بدو مي دهد، و به دنبال آن از آزر و قوم او اعتزال جسته و دوري مي گزيند، زيرا که به دنبال همان آيات فوق سوره مريم است که ميفرمايد: «قال سلام عليک ساستغفر لک ربي انه کان بي حفيا،و اعتزلکم و ما تدعون من دون الله و ادعو ربي عسي ان لا اکون بدعاء ربي شقيا»(23) و آيه دوم بهترين شاهد و قرينه است بر اينکه اين وعده استغفاردر دنيا بوده نه وعده شفاعت در قيامت اگر چه بحال کفر از دنيابرودآنگاه خداي تعالي در سوره شعراء(آيه 89)حکايت ميکندکه ابراهيم عليه السلام به اين وعده خود عمل کرده و براي آزراستغفار کرده آنجا که در مقام دعاي بدرگاه پروردگار متعال ازجمله گويد: «...و اغفر لابي انه کان من الضالين...»؛ «و پدرم را بيامرز که او از گمراهان بود...» و از لفظ «کان» که در اين آيه است معلوم مي شود که اين دعا پس از مرگ پدرش و يا پس از دوري گزيدن و هجرت از وي انجام گرفته، و اين هم به خاطر وفاي به وعده اي بوده که داده بود، چنانچه خداي تعالي نيز در سوره توبه از اين حقيقت پرده برداشته و چنين گويد: «ما کان للنبي و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشرکين و لو کانوا اولي قربي من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم،و ما کان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرا منه... »(24)؛« که خلاصه ترجمه آن است که پيغمبر و مؤمنين نمي توانندبراي مشرکان اگر چه نزديکانشان باشند استغفار کنند...» و استغفار ابراهيم نيز براي پدرش به خاطر وعده اي بود که به او داده بود، و چون براي او معلوم شد که وي دشمن خدا است از اوبيزاري جست... و سياق آيه گواهي دهد که اين دعاء و بيزاري جستن همه دردنيا و عالم تکليف بوده نه در آينده و در قيامت... و همه اين جريانات پيش از مهاجرت ابراهيم عليه السلام به سرزمين مقدس بوده، و سپس خداي تعالي عزم ابراهيم عليه السلام را بر مهاجرت به سرزمين مقدس بيت المقدس نقل فرموده که گويد: «فارادوا به کيدا فجعلناهم الاسفلين،و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين،رب هب لي من الصالحين»(25)؛ «که داستان هجرت ابراهيم عليه السلام و بدنبال آن دعاي آنحضرت را براي روزي فرزندان صالح و شايسته نقل فرموده...» و سپس در جاي ديگر داستان ورود آنحضرت را به سرزمين مقدس و دارا شدن وي فرزندان صالحي را همچون اسحاق و يعقوب نقل فرموده و گويد: «و ارادوا به کيدا فجعلناهم الاخسرين،و نجيناه و لوطا الي الارض التي بارکنا فيها للعالمين،و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحين»(26) و در جاي ديگر گويد: «فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق و يعقوب و کلا جعلنا نبيا»(27) و پس از همه اين ماجراها و دارا شدن فرزندان صالح و سکونت وي در سرزمين مقدس و تعمير خانه کعبه دعاي آنحضرت را در مکه و در پايان عمر اينگونه نقل مي کند: «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا...»(28) تا آنجا که گويد: «الحمد لله الذي وهب لي علي الکبر اسماعيل و اسحاق...» و در پايان همين آيات بالاخره فرمايد: «ربنا اغفر لي و لوالدي و للمؤمنين يوم يقوم الحساب»(29) که در اينجا مي بينيم بعد از آن بيزاري جستن و تبري از پدرش «آزر»باز هم براي پدر و مادرش که در اينجا تعبير به «والدي »شده است براي روز جزا طلب آمرزش و استغفار مي کند،و ازرويهمرفته همه آياتي که ذکر شد«والد»در اين آيه با قرائني که در کار است پدر صلبي و واقعي ابراهيم عليه السلام بوده و اوشخص ديگري غير از«آزر»بوده،و لطف مطلب در همان تعبير به «والد»است که معمولا به پدر صلبي اطلاق ميشود، بر خلاف «اب »که همانگونه که گفته شد بر پدر و سرپرست و عموو پدر مادر و شوهر مادر نيز اطلاق ميگردد... و اين بود خلاصه اي از گفتار مرحوم استاد علامه طباطبائي درکتاب شريف الميزان (30) که چون براي بحث ما جالب بوددر اينجا آورديم،و خلاصه اين بود که در اطلاق و استعمال لفظ «اب »و«والد»فرق است،استعمال و اطلاق لفظ «اب » و مشتقات آن دائره وسيعي دارد که بر پدر و ديگران همانگونه که گفته شد اطلاق مي گردد،ولي لفظ «والد» و مشتقات آن مانند«ولد» و«والده » و«مولود» اينگونه نيست، و«والد»معمولابر پدر صلبي اطلاق ميگردد، چنانچه «ولد» بر فرزند صلبي، و«والده » بر مادر حقيقي اطلاق ميگردد. به عقيده بسياري از دانشمندان شيعه و اهل سنت عبد المطلب درمکه معظمه منادي توحيد و يکتا پرستي و مخالف با هر نوع شرک و بت پرستي بوده است،اگر چه برخي معتقدند که از اظهارعقيده خويش تقيه مي کرد و روي مصالحي در اجتماعات و مراسم بت پرستان شرکت مي نمود چنانچه شيخ صدوق (ره) گويد : «و کان عبد المطلب و ابو طالب من اعرف العلماء و اعلمهم بشان النبي-صلي الله عليه و آله-و کانا يکتمان ذلک عن الجهال و اهل الکفر و الضلال »(31) عبدالمطلب و ابوطالب از جمله دانشمنداني بودند که بيش ازديگران دانائي و معرفت در حق رسول خدا (ص) داشتند و چنان بودند که معرفت خود را نسبت به آنحضرت از نادانان و کافران وگمراهان کتمان مي کردند. و از اصبغ بن نباته روايت کرده که گويد: ازامير المؤمنين(ع) شنيدم که مي فرمود: بخدا سوگند نه پدرم و نه جدم عبد المطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هيچکدام هرگز بتي را پرستش نکردند،بدانحضرت عرض شد:پس آنها چه چيزي راپرستش مي کردند؟فرمود: «کانوا يصلون علي البيت علي دين ابراهيم عليه السلام متمسکين به ». آنها بر طبق آئين ابراهيم (ع) بسوي خانه کعبه نماز گذارده و بردين او تمسک مي جستند (32) و يعقوبي در تاريخ خود درباره عبد المطلب گويد: «و رفض عبادة الاصنام،و وحد الله عز و جل و وفي بالنذرو سن سننا نزل القرآن باکثرها...» او کسي بود که پرستش بتها را ترک کرد و خداي عز و جل را به يکتائي شناخت،و وفاي بنذر کرد و سنتهائي را مقرر داشت که بيشتر آنها را قرآن امضاء کرد... و سپس سنتهاي او را ذکر کرده آنگاه گويد: «فکانت قريش تقول عبد المطلب ابراهيم الثاني» يعني چنان شد که قرشيان عبد المطلب را ابراهيم دوم مي گفتند.

و در پايان،داستان خشک سالي مکه و قحطي زدگي قريش وبدنبال آن دعاي عبد المطلب و آمدن باران به دعاي او را به تفصيل ذکر کرده و اشعار برخي از قرشيان را در اين باره بيان داشته که گويد: «بشيبة الحمد اسقي الله بلدتنا و قد فقدنا الکري و اجلوز المطر منا من الله بالميمون طائرة و خير من بشرت يوما به مضر مبارک الامر يستسقي الغمام به ما في الانام له عدل و لا خطر»

و ثقة الاسلام کليني(ره)در اصول کافي بسند خود از زراره ازامام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: «يحشر عبد المطلب يوم القيامة امة واحدة عليه سيماءالانبياء و هيبة الملوک »(33)؛ «عبد المطلب در روز قيامت به صورت يک امت تنها (34) محشور مي شود درحالي که سيماي پيمبران و هيبت پادشاهان را دارد».

و در حديث ديگري که از مقرن و محمد بن سنان و مفضل بن عمر از امام صادق(ع) روايت کرده با مختصر اختلافي اينگونه است: «يبعث عبد المطلب امة وحدة عليه بهاء الملوک و سيماءالانبياء...»(35)؛ «عبد المطلب بصورت يک امت مبعوث شود،و درخشندگي پادشاهان وسيماي پيمبران را داراست...»

و از فخر رازي در کتاب «اسرار التنزيل »و شهرستاني در کتاب «الملل و النحل »نيز دليلهائي درباره ايمان و اسلام عبد المطلب سخناني نقل شده و تا جائي که شهرستاني گويد: عبد المطلب به برکت نور نبوت سخنان حکمت آميز و بزرگي اظهار کرد که حکايت از ايمان او به روز جزا و اسلام او مي کند مانند اينکه دروصاياي خود مي گفت:هرگز از دنيا ستمکاري بيرون نخواهد رفت جز آنکه کيفر ستم و ظلم خود را خواهد ديد، تا آنکه هنگامي مرد ستمکاري از دنيا رفت بي آنکه کيفر ببيند، و چون به عبد المطلب جريان را گفتند او در پاسخ گفت: «و الله ان وراء هذه الدار دار يجزي فيها المحسن باحسانه و يعاقب فيها المسي ء باساءته »-بخدا سوگند از پس اين خانه خانه ديگري است که نيکوکار پاداش نيکو کاري خود را دريافت کند و بد کار در برابر عمل بد خود کيفر بيند. و به برکت همان نور مقدس بود که به ابرهه گفت: «ان لهذا البيت ربا يحفظه »(36)؛ «براستي که اين خانه را پروردگاري است که او را نگهباني خواهدکرد».

و شيخ صدوق(ره)در کتاب خصال بسند خود از امير المؤمنين(ع) روايت کرده که در وصيت رسول خدا(ص)به آنحضرت آمده که بدو فرمود: «اي علي براستي که عبد المطلب پنج سنت را در جاهليت مقرر داشت که خداي تعالي آنها را در اسلام امضاء فرمود».

آنگاه آن سنتهاي پنجگانه را به تفصيل ذکر فرموده که بطورخلاصه اينگونه است:

1- حرمت زن پدر بر پسران، 2- خمس گنجها و غنائم ، 3- سقايت حاجيان، 4- ديه قتل به صد شتر، 5- عدد طواف به هفت شوط.

و سپس فرمود: «يا علي ان عبد المطلب کان لا يستقسم بالازلام.و لا يعبد الاصنام و لا ياکل ما ذبح علي النصب،و يقول:انا علي دين ابراهيم »(37)؛ « اي علي ، براستي که شيوه عبد المطلب چنان بود که (مانند مردم زمان جاهليت) بوسيله ازلام (تيرهاي مخصوص آن زمان) قرعه نمي زد و قسمت نمي کرد ، و بتها را پرستش نمي کرد ، و از آنچه براي بتان مي کشتند (طبق رسوم مردم جاهليت) نمي خورد ، و مي گفت: من بر دين و آئين ابراهيم هستم».

پي نوشت ها:

1. بحار الانوار ج 15ص 117.

2. مجمع البيان ج 4 ص 322.

3. مفاتيح الغيب ج 4 ص 103.

4. به کتاب مسالک الحنفاء ص 17 سيوطي به بعد مراجعه شود.

5. به تفسير فخر رازي مراجعه شود.

6. سوره شعراء 217-219.

7. بحار الانوار ج 15 ص 118(متن)و 119(پاورقي)

8. چنانچه در روايتي نيز که از دلائل النبوة بيهقي نقل شده(پاورقي ج 15 بحار الانوار ص (119)اينگونه است که فرمود: «ما افترق الناس فرقتين الا جعلني الله في خيرهما،فاخرجت من بين ابوي فلم يصبني شي ء من عهد الجاهلية،و خرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتي انتهيت الي ابي و امي...» که تصريح به اين مطلب شده است و با تامل و دقت منظور روشن است.

9. بر طبق گفته اهل تاريخ نام ابو لهب عبد العزي بوده،و نام ابو طالب هم مطابق روايتي عبد مناف بوده که عبد المطلب در هنگام مرگ خود سفارش رسول خدا-و يتيم عبد الله را بدوکرده و ميگويد:«اوصيک يا عبد مناف بعدي بموحد بعد ابيه فرد».

10. معناي «شيبة الحمد»را ما در زندگاني رسولخدا ص 13-در پاورقي-نقل کرده ايم.

11. زندگاني رسول خدا صفحة 14.

12. سوره انعام آيه 74 يعني و هنگامي که ابراهيم به پدرش آزر گفت:آيا بتان را براي خود خدا و معبود گرفته اي،براستي که من تو و قوم تو را در گمراهي آشکاري مي بينيم.

13. سوره مريم آيه 41-42،يعني ابراهيم را در کتاب ياد کن که بسيار راستگو و پيغمبر بود،آنگاه که بپدرش گفت چرا مي پرستي چيزي را که نمي شنود و نمي بيند و بي نياز نمي کندتو را چيزي.

14. سوره شعراء آيه 69-71 يعني بخوان برايشان خبر ابراهيم را هنگامي که بپدرش و قوم اوگفت چه مي پرستيد؟گفتند: بتها را مي پرستيم و در برابر آنها پيوسته پرستش کرده و هستيم.

15. مانند آيه 52 سوره انبياء،و صافات آيه 85 و زخرف آيه 26.

16. سوره مريم آيه 46 يعني گفت:اي ابراهيم آيا از معبودان من روگرداني؟اگر دست برنداري تو را سنگسار کرده و سالهاي بسيار از من دوري کن.

17. سوره بقره آيه 133

18. سوره انعام آيه 83 - 84.يعني و از فرزندان ابراهيم است داود و سليمان...و زکرياو يحيي و عيسي و الياس.

19. بحار الانوار ج 12 ص 48.

20. الميزان ج 7 ص 168.

21. پاورقي بحار الانوار ج 12 ص 49.

22. آيات سوره مريم45 - 49.

23. سوره مريم آيه 2448 وسوره توبه آيه 114.

25. سوره صافات آيه 100.

26. سوره انبياء آيه 72.

27. سوره مريم آيه 49.

28. سوره بقره آيه 126.

29. سوره ابراهيم آيات 31-41.

30. الميزان ج 7 ص 168-171.

31. اکمال الدين ج 1 ص 171.

32. اکمال الدين ج 1 ص 174.

33. اصول کافي ج 1 ص 446.

34. معناي «امه واحدة »يا«وحدة »چنانچه مفسران در تفسير آيه «ان ابراهيم کان امة قانتالله »(سوره نحل آيه 120)گفته اند اين است که او به تنهائي بجاي يک امت محشورمي شود چون در دنيا نيز در برابر مرام کفر و شرک تنها بود و شخص ديگري با او هم عقيده وهم آهنگ نبود.

35. اصول کافي ج 1 ص 447.

36. بحار الانوار ج 15 ص 118-122 و الملل و النحل ج 3 ص 282.

37. خصال ج 1 ص 150.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : پنج شنبه 18 تير 1394برچسب:, | 16:5 | نويسنده : Shabgard |