کسی داشت راه می رفت، پايش به سکه ای خورد.

کسی داشت راه می رفت، پايش به سکه ای خورد.
فکر کرد سکه طلا است، نورکافی هم نبود،
 کاغذی را آتش زد و گشت ببيند چی هست،
 ديد يک دو ريالی است.
 بعد ديد کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده است.
گفت:
 چی را برای چی آتش زدم!

واقعا اين زندگیِ غالب ما انسانها است.
 ما يک چيزهای بزرگ را برای چيزهای بسيار کوچک آتش می زنيم.
 و خودمان هم خبر نداريم!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : دو شنبه 22 تير 1394برچسب:, | 3:16 | نويسنده : Shabgard |