شب بودوشهرکوفه پر ازآه ودرد بود
حال وهوای کوفه غم انگیزوسردبود

شب بودوظلمتی که فضاراگرفته بود
از بار غم تمامی دلها گرفته بود

شب بودوشهرکوفه پر ازآه ودرد بود
حال وهوای کوفه غم انگیزوسردبود

شب بودوظلمتی که فضاراگرفته بود
از بار غم تمامی دلها گرفته بود

مردی غریب سوی مصلی روانه بود
دریای دیدگان ترش بی کرانه بود

میرفت وآسمانش ازاین دردمیگریست
ازآن زمان که آمدورفت اوغریب زیست

غیراز غم مدینه به لب صحبتی نداشت
غیرازوصال فاطمه اش حاجتی نداشت

تنهاترین ،غریب ترین مرد کوفه بود
کیسه بدوش کوفه وشبگردکوفه بود

عمری ز خاطرات مدینه کباب شد
تنها انیس راز دلش چاه آب شد

هم بازی تمام یتیمان کوفه بود
فکرغذاوسفره ی بی نان کوفه بود

پایان رسیده لحظه ی چشم انتظاری اش
دلشوره داشت زینب ازاین بیقراری اش



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : دو شنبه 15 تير 1394برچسب:, | 16:29 | نويسنده : Shabgard |